درباره شروط خاتمی برای بازگشت به قدرت
بخش تحلیلی الف
آقای محمد خاتمی اخیراً در سخنانی برای شرکت در انتخابات مجلس و بازگشت به قدرت شرطهایی را مطرح کرده است. درباره این سخنان رئیس جمهور سابق، تذکر چند نکته لازم است.
اولاً تصمیم یا تلاش یکی از نقش آفرینان فتنه سال گذشته برای بازگشت به دامان انقلاب، جای خوشوقتی است چراکه راهبرد وفاداران نظام در برابر این عده جذب حداکثری و دفع حداقلی بوده و هست. اما ‹‹ بازگشت›› به طور کلی شرایطی دارد که مهمترین آن، پشیمانی از اشتباه و تقصیر و ابراز برائت از آنچه رفته، است.
از ظاهر امر چنین بر میآید که آقای خاتمی بابت همراهی خواسته یا ناخواسته اش در کودتای انگلیسی-آمریکایی سال88 نه تنها پشیمان نیست بلکه ظاهرا طلبکار هم شده است.
ظاهراً ایشان فراموش کردهاند که پس از دعوت صریح رهبر انقلاب در نمازجمعه 29 خرداد 88 برای پیگیری اعتراضها از مسیر قانونی، مجمع روحانیون مبارز به ریاست ایشان در 30خرداد 88 صراحتاً مسیر قانونی برای پیگیری اعتراض را کنارزده و خواستار تجدید نظر در نتیجه انتخابات از مسیری خارج از مسیر تعیین و تصریح شده در قانون شد (رجوع کنید به بیانیه مجمع روحانیون مبارز در 30خرداد 88). خواسته و رفتاری که به صریحترین بیان، قانون اساسی را زیر پا میگذاشت و زمینه را برای جدیترین ضربه به مردمسالاری و جمهوریت نظام وارد آورد.
پبا ماجراهای بعد از انتخابات، جای تعجب است که چگونه آقای خاتمی به خود حق میدهد تا در فضای سیاسی خواستار بازگشت به قدرت شود و برای بازگشت شرط هم بگذارد؟!
بر اساس اصول قانون اساسی، داوطلب رئیس جمهوری یا نمایندگی مجلس باید به قانون اساسی وفادار باشد. عملکرد آقای خاتمی طی روزهای 23تا30 خرداد88 چنین امری را نشان می دهد؟
در چارچوب راهبرد دفع حداقلی و جذب اکثری، باید از آمادگی آقای خاتمی برای بازگشت به مسیر قانون استقبال کرد اما لازم است به ایشان یادآوری شود که باید در برابر قانون پاسخگو باشند نه آنکه برای نظام شرط بگذارند.
پس از رسیدگی به این سوء سابقه آقای خاتمی و پاسخگویی ایشان در برایر قانون، در صورتی که مبرا شدند میتوانند به عنوان یک شهروند در کشور جمهوری اسلامی ایران زندگی کنند و اگر سایر شرایط قانونی حضور در قدرت را داشتند، میتواند از حقوق قانونی خود بهرهمند شود.
خلاصه اینکه شرط گذاشتن آقای خاتمی برای بازگشت به قدرت سیاسی، داستان آن خطاکاری است که به ده راهش نمیدادند ولی سراغ خانه کدخدا را میگرفت ...